این چه طاووسی نازست که اندوخته ای ؟


پای تا سر همه چشمی و به خود دوخته ای

برق نیرنگ به این جلوه قیامت دارد


شعله در پردهٔ سنگ است و جهان سوخته ای

رونق چار سوی دهر ز کالای دلست


کو دکانی که تو این آینه نفروخته ای

صوف و اطلس به نظر تار تحیر دارد


پنبه ای چند که بر دلق گدا دوخته ای

فطرت آب است ز اظهار کمالی که تراست


صنعت شیشه گران عرق آموخته ای

آتش منفعل روز زمینگیر حیاست


لاله گل کرد چراغی که تو افروخته ای

بیدل اندیشهٔ طور و شجر ایمن چند


آتشی نیست درین جا تو نفس سوخته ای